سید محمد طاهاسید محمد طاها، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

به دنیا خوش اومدی

9 هفتگی

سلام جیجر مامانی! ٩هفتگیت مبارک وارد هفته نهم شدی،الان سوراخ گوش و بینیت تشکیل شده ،انگشتای دست و پاتم تازه جوونه زدن و دارن میان بالا، راستی نینی جون,یه جا خوندم که الان اندازه یه توت فرنگی شدی,مادر فدا بشه که بزرگ شدی عاشقتم مامانی.....................‍ کار دارم نی نی نازم بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس!   ...
14 ارديبهشت 1390

سوال؟؟؟

خواستم از مامانایی که نینی شون به دنیا اومده بپرسم کارایی که توی دوران بارداری کردن روی خصلت بچه هاتون تاثیری  داشته یا نه؟ مثلا نماز خوندن،دعا کردن،یا یه چیزی تو این مایه ها؟؟؟ جواب بدین،خیلی دوست دارم بدونم!   ...
11 ارديبهشت 1390

هفته هشتم

سلام، اولا خواستم از مامان ابوالفضل خیلی تشکر کنم،مرسی خانومی! دوما از همه نی نی وبلاگیها میخوام دعا کنید نینیم سالم به دنیا  بیاد، منتظر نظراتتون هستم! ...
11 ارديبهشت 1390

وقتی دیگرون فهمیدن...

جیگر مامانی همه فهمیدن! آخه باید به حاج بابا اینا میگفتم،البته به عمه جون منیره گفتم،یه دفعه عزیز جون اومد توی اتاق صدامونو شنید، چند روز بعدشم عمه جون منیر به عمه سمیه گفت،عمه سمیه هم زرنگی کرد و رفت از حاج بابا مژدگونی گرفت! وای مامانی نمیدونی چقدر اونا خوشحالن!!! منم اومدم به مادر جونت بگم و ازش مژدگونی بگیرم ولی ضایع شدم،باورشون نشد و چون باورشون نشد ندادن! اما دم عمه ی خودم گرم!بهم 2000تومن داد!خیلی چسبید مامانی! همه خوشحالن جیجر،همه مراقبم هستن، اگه امکانش هست توهم مامانیو اذیت نکن! بوس نینی ناز مادر!!!!!! ...
8 ارديبهشت 1390

هفت هفته و3روز

سلام نینی خوشگل مامان,کی میشه این چند ماه هم تموم بشه مامی ببیندت؟؟؟؟ راستش ماه های اول خیلی خسته کنندست,من که هنوز باورم نمیشه,تا وقتی که صدای قلبتو بشنوم عزیزم! باباجونت که خیلی خوشحاله,راستش اون اطمینان داره که تو پسری،چون پسر خیلی دوست داره، اما نه اینکه از دختر بدش بیاد،نه،یه نموره پسر بیشتر دوست داره، باهم دیگه قرار گذاشتیم که اگه پسر شدی اسمتو بذاریم ارمیاجونننننننننننننننننننننن! اگه دخمل مامانی شدی اسمتو بذاریم ضحی جونننننننننننننننننننننن! بازم واست مینویسم نینی جون، راستی الان نزدیک اذان شده،از ته دل دعا میکنم خدا تورو واسم نگهداره!آمین! ...
8 ارديبهشت 1390

بازم هفته هفتم

میخوام از اولین بار بگم که من و بابا جونت فهمیدیم که تو مال ما شدی،واسه جواب آزمایش رفتم بیمارستان شهدا،هنوز جای اون آمپول تو دستام حس میشه ،دوست داشتم وقتی جواب میگیرم دکتره آزمایشگاه تبریک بگه بهم اما نگفت،اما در عوض خودم به خودم تا برم توی اتاق دکتر تبریک گفتم، گفتم ماشاالله فاطمه خانوم،دیگه وقتشه از یکی دیگه مراقبت کنی، به اتاق دکتر رسیدم دکتر گفت مبارکتون باشه،دلم میخواست به همه اونایی که تو بیمارستانن بگم که دارم مادر میشم، امیدوارم خداوند هیچ خانومی رو از این لذت محروم نکنه. واسه هفته بعد نوبت سونو داشتم،بعد از سونو یه برگه بهم دادن که نوشته بود:خانوم،شما الان 6هفته و 1 روزه که مادری،خیلی احساس باحالی بود، از همو...
6 ارديبهشت 1390

اولین مهمون مامانی(هفته هفتم)

سلامِ،من مامان ارمیا هستم،تازه ۷ هفته شده،از بس خوشحالم  که نمیدونین،   البته بگم که اصلا نمیدونم بچم چیه،اما میگن تلقین کنی همون میشه!کاش. عاشقتم نینی خوشگلم..................                                                                           ...
6 ارديبهشت 1390
1